سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشتریان بانک کارگشایی

گروهی از مشتریان بانک کارگشایی زنانی هستند که خود کارمند هستند و با بخشی از حقوق خود طلا خریداری کرده‌اند: «البته وقتی طلا گران بود، اکنون هیچ کس نمی‌تواند سراغ طلا برود. وی 900 گرم در گرم بدون مالیات و دستمزد تولید کرد. "

 

طلاهایم را پس بده

بیشتر آنها آمده‌اند تا طلای خود را پس بگیرند. زیرا جای تحویل طلا شلوغ‌تر از بقیه است. زن میانسال پس از تسویه حساب وام خود و تحویل سند یک صفحه‌ای، دست کارمند بانک و طلاهای او را می‌گیرد، ابتدا آنها را با دقت معاینه می‌کند، سپس 3 تا دستبندش را می‌اندازد، سپس با دقت گوشواره‌هایش را گوش می‌دهد و سرانجام بی حوصله، گردنبند را به دور گردن خود انداخت و یک زنجیر بلند به یقه کتش کشید. او می‌گوید طلافروشی مستقیماً از اینجا می‌رود. شوهرش در بیانیه‌ای جزئی گفت: "این دومین بار است که طلاهایم را برای پرداخت وامش می‌فروشم." من 10 سال پیش و یک بار دیگر آن را فروختم. من معلم بودم و آنها را با مستمری بازنشستگی خریداری کردم. وقتی امروز می‌فروشم، او خیالش راحت می‌شود که وقتی چکش برمی گردد چیزی برای فروش ندارم. تمام. "

 

امروزه، پرسنل تحویل شلوغ‌تر هستند. محمدی با بیان اینکه مشکلات افزایش یافته و وام اولیه بی فایده است گفت: "تا چند سال پیش با 2 میلیون و 10 میلیون امکان حل مشکلات کوچک و نگهداری طلا و عدم فروش آن وجود داشت اما اکنون این ارقام بی فایده است. زنان همچنین طلاهای خود را پس می‌گیرند تا آن را بفروشند و به زخم‌های زندگی ضربه بزنند. »

 

وام‌های پشتیبان تورم

برخی از مدیران بانک استدلال می‌کنند که چرا تعداد وام‌ها را افزایش نمی‌دهند و تورم را در نظر نمی‌گیرند. دقایقی پیش، زن جوانی، نماینده گروه معترض، به رئیس بانک گفت: «آیا 50 میلیون طلا 2 میلیون خنده دار نیست؟ آیا با نامگذاری یک کارخانه در اینجا برای رفع مشکلات مردم، آیا واقعاً اکنون می‌توان با این تعداد خانه‌ای اجاره کرد؟ چرا به جز تعداد وام‌های بانکی، همه چیز در این کشور در حال توسعه است؟ حداقل وام متقلبانه خود را افزایش دهید و 20 میلیون پرداخت کنید. وی ادامه داد: آیا نمی‌بینید که مردم آخرین دارایی خود را از بانک بیرون می‌کشند تا به تعدادی از تاجران طلا که حداقل باید چند ماه از عمر خود را بگذرانند بفروشند؟

 

رئیس بانک قسم می‌خورد که اعتباری ندارد و به مردم می‌گوید شکایت خود را به رئیس بانک ملی ببرند.

 

زن جوان دیگری که از هیاهو بی خبر است، بی سر و صدا آخرین بقایای امید خود را به سر شاخه می‌اندازد تا شوهرش توانایی فروش طلا را از دست بدهد: »

 

همه چیز در مورد هفته آینده است. زن اسنپ را به بازار می‌برد و سپس قیمت طلا را بررسی می‌کند.

 

بانک گره

کارمندان بانک که از عصبانیت و نارضایتی مردم خسته و ناراحت هستند، سعی می‌کنند پشت ماسک‌های سفید و پرده پلاستیکی بلندی که جلوی همه پیشخوان‌ها کشیده شده پنهان شوند. آن‌ها که از این همه ضرب و شتم و زخم ناراحت بودند، به سرعت پرونده‌ها را رسیدگی کرده و طلا را تحویل و تحویل دادند.

 

یکی از کارمندان گفت: مردم حق دارند. مشتری‌های ما غالباً زنانی از طبقات پایین جامعه هستند. آن‌ها تمام طلاها و نقره‌های زندگی خود را دارند که برای هزاران بدبختی روز پس انداز می‌کنند تا مثلاً خانه خود را عوض نکنند یا داماد و جهیزیه نداشته باشند اما اکنون آنها خرج کردن و غذا خوردن در خانه. حتی در اینجا، وقتی وام‌ها عملاً بی فایده هستند، به هیچ وجه کار نمی‌کنند، آن‌ها ناراحت و ناامید شده و طلاهای خود را برای فروش پس می‌گیرند.

 

شناسنامه

 

زنی پشت به صندلی‌ها ایستاده و حلقه گوشواره را برمی دارد. وقتی می‌چرخد، شکم برآمده او زودتر از صورتش ظاهر می‌شود. گوشواره‌ها را با حلقه از داخل سوراخ پیشخوان جلو می‌برد. کارکنان ارزیابی همه چیز را روی کاغذ ثبت می‌کنند و به هرکسی که آن را با ذره بین و ترازو برداشته است منتقل می‌کنند. زن با دست روی شکم روی صندلی نشسته است. ثریا 3 هفته تا زایمان وقت دارد: "شوهر من کارگر است و هیچ کدام وجود ندارد. من می‌خواستم این دو قطعه را برای تحویل بفروشم، اما نمی‌خواستم. از آنجا که انگشتر او یک حلقه ازدواج است، گوشواره‌ها نیز خاطره‌ای از مادرم هستند. "بنابراین من و خواهرم به اینجا آمدیم تا یک میلیون با طلای خودمان قرض بگیریم، و او 2 میلیون با طلای خودش قرض گرفت و آن را به من قرض داد تا هزینه زایمانش را پرداخت کنم." با طلاهای او، دیگر به او نمی‌دهند 900 هزار تن.

https://talaparsi.ir/%d9%87%d9%85%d9%87-%da%86%db%8c%d8%b2-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%b7%d9%84%d8%a7/

چند صندلی عقب زنان شروع به صحبت کردند، یکی از آنها آمد تا طلاهای خود را پس بگیرد و به عنوان رهن بفروشد. این آخرین قلعه‌ای بود که او برای بانک در آن روز داشت و حالا صاحبخانه آن روز را جلوی چشمانشان آورده بود. خانم اطیابی منتظر است طلاهایش را از مخزن بانک بیرون بیاورند تا با شوهرش ببرند تا در دو چهار راه بازار جواهرات بفروشند: "10 گرم طلا، 9 میلیون زور، فقط باید دیگری بگذاریم 11 میلیون به صاحبخانه بدهد. "همه در سکوت او را تماشا می‌کنند.

 

بانک هر دقیقه شلوغ‌تر می‌شود، حساب جدیدی به شعبه ریخته می‌شود و آنها به میزان وام اعتراض می‌کنند. زن میانسالی که باید 30 میلیون برای پسر زندانی خود بپردازد، هنوز هم به مدیر شعبه التماس می‌کند.